fallah
hr-fallah.ir
۰۸ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه
۱۷۹
یک روز بعد از ظهر، مست و لایعقل، تلوتلو خوران به طرف منزل می رفتم. به تقاطع یکی از خیابان های نزدیک خانه های سازمانی رسیده بودم. چشمم به دو نفر افتاد که به سوی من می آمدند. ابتدا اهمیتی ندادم. جلوتر که آمدند، متوجه شدم که سرهنگ بابایی و محافظ ایشان است.
0
0
رایها
امتیازدهی به مطلب
جدیدترین مطالب قطار وبگردی را از دست ندهید!