عذاب وجدان افرادی که در دوره کرونا به سفر رفتند…
baran ghatar.com ۰۳ آذر ۹۹ دیدگاه ۱۹۳

تازه از بیمارستان مرخص شده و هنوز حال خوشی ندارد. تمام روزهای این چند هفته گذشته حالا مثل کابوسی روی قلبش سنگینی میکند: «خدا خودش میداند که اگر یک درصد فکر میکردم اینطور میشود، محال بود بقیه را راه بیندازم.» منظورش از بقیه، دو خواهر و دامادها و بچههایشان، سه برادر و عروسها و بچههای برادرش است، به اضافه مادر. اسم مادر را که میآورد صدایش به وضوح میلرزد.
«هر سال تولد پسرم را تهران میگرفتیم. امسال گفتیم کروناست نمیشود میهمانی گرفت، تصمیم گرفتیم همه خانواده را ببریم ویلای شمال و آنجا یک جشن خانوادگی بگیریم. پیش خودم گفتم همه مدتهاست از تهران بیرون نرفتهاند و این فرصت خوبی است. پسر من امسال ۱۰ ساله شد اما این تولد به کاممان زهر شد. مادرم.»
مرد میگوید: «نه، نه اصلاً. میخواهم بگویم، بگذارید بقیه بخوانند و اشتباه ما را نکنند. یک عمر فکر کردیم خیلی میدانیم و کارمان درست است. الان میفهمم که یک اشتباه و سهلانگاری چطور زندگی آدم را تباه میکند.»
چه کسی است که از سفر خوشش نیاید؟ مگر آدمها دوست دارند که در خانه حبس شوند؟ صدالبته که جاده پاییزی بسیار زیباست اما به چه قیمتی؟
همین چند روز پیش بود که جاده در واپسین روزهای قبل از شروع تعطیلی دو هفتهای طوری شلوغ شد که انگار نه انگار کرونایی هست و هر روز جانهای عزیزی را میگیرد.
مهناز در سفر تفریحی به ویروس آلوده شده؛ سفری که فکر میکرد چون در طبیعت و فضای باز است لابد ایمن است و اتفاقی نمیافتد.
«تورهای طبیعت گردی جوری به آدم اطمینان میدهند که همه چیز بهداشتی است و همه نکات ایمنی رعایت میشود که آدم خیالش راحت میشود. گفتند به تعداد چادرهای یکنفره دارند که مشکلی برای کسی پیش نیاید اما وقتی راهی شدیم دیدیم خبری از چادر نیست و یک کمپ هست که اصلاً فضای اختصاصی ندارد. اعتراض کردیم اما فایدهای نداشت. حتی من و دوستم تصمیم گرفتیم برگردیم اما شب شده بود و امکان اینکه تنها برگردیم وجود نداشت. به ناچار ماندیم و فردایش هم دیگر دوستم گفت حالا که آمدهایم، دو روز را تحمل کنیم و نگذاریم کوفتمان بشود.
من هم پیش خودم گفتم طوری نمیشود. هیچکس هم به ظاهر مشکلی نداشت. چند روز بعد از اینکه برگشتیم، علائم پیدا کردم. اولش فکر میکردم فشارم پایین آمده چون بشدت بیحال بودم و اصلاً نمیتوانستم روی پایم بند شوم. با بیشتر شدن علائم، دیگر مطمئن شدم کرونا گرفتهام. دوستم هم مثل من علائم پیدا کرد، البته او حالش به اندازه من وخیم نشد و توی خانه درمان شد. قطعاً هردو در آن سفر مبتلا شدهایم. خانوادهام قصد داشتند از تور گردشگری شکایت کنند که دیگر وقت و حوصلهاش را پیدا نکردند. درست است که کار آنها در این شرایط اشتباه بود اما من تقصیر اصلی را متوجه خودم میدانم. در این شرایط اصلاً نباید سفر میرفتم ولی آن موقع فقط فکر این بودم که حال و هوایی عوض کنم و به تفریح مورد علاقهام برسم. میخواهم به بقیه بگویم که هیچ وقت فکر نکنید کرونا شوخی دارد و اصلاً هم اینطور نیست که جوانها و آدمهای بدون بیماری زمینهای در خطر نباشند. من ۳۰ سالهام و هیچ بیماری زمینهای ندارم اما تا پای مرگ رفتم.»
«آنطور که میگویند در همان سفر آلوده شدهاند، سفری که به مراغه داشتند. عاطفه ۴۳ ساله بود. دو ماه پیش زنگ زدم و تولدش را تبریک گفتم. یک ماه بعدش فوت کرد. با شوهر و بچهاش رفته بودند مراغه خانه مادرش. عاطفه دیابت و فشار خون داشت، جایی نمیرفت اما در این مدت چند بار مراغه رفته بود. میگفت خانه مادرم است و طوری نمیشود. مراغه رفتن را اصلاً سفر حساب نمیکرد. فکر میکنم خیلیهای دیگر هم اینطور باشند، انگار چون به شهر خودشان میروند، دیگر اسمش سفر نیست. اول بچهاش مریض شد و بعد خود عاطفه گرفت. پسرش آنجا خیلی خانه فامیلها میرفت که با بچهها بازی کند. همین طوری مبتلا شد و هم عاطفه و هم پدر عاطفه درگیر شدند. عاطفه را تهران آوردند و بستری کردند اما متأسفانه بعد از چند روز فوت کرد. حال پدرش خوب شده و با وجود اینکه مسن است، از بیماری نجات پیدا کرده. چند باری تلفنی با مادر عاطفه حرف زدهام. مدام خودش را نفرین میکند که از دخترش میخواسته پیش شان برود. حالا یک بچه ۱۱ ساله بیمادر مانده و خانواده از هم پاشیده. ایکاش در خانه میماند.»
دیدگاه بگذارید