morj ahlefun.com ۱۵ خرداد ۱۴۰۴ دیدگاه ۷۹

پیرزنى بود که پسر داشت. مادرش خواست او را پهلوى استادى بگذارد تا چیزى یاد بگیرد؛ به او گفت: یک خرده نخودچى مى‌خری، همین‌طور که راه مى‌روى دانه دانه به دهان مى‌گذارى هرجا که نخودچى‌ها تمام شد، ببین آنجا چه دکانى هست…..

0 0 رای‌ها
امتیازدهی به مطلب

جدیدترین مطالب قطار وبگردی را از دست ندهید!

شاید این مطالب را هم بپسندید

دیدگاه ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
قدیمی‌ترین
جدیدترین بیشترین رای
Inline Feedbacks
View all comments
0
دوست داریم نظرتونو بدونیم، لطفا دیدگاهی بنویسیدx