0
hassan mohebeyan.blogfa.com ۳۱ تیر ۱۳۸۹ دیدگاه ۱۸۲
چند روز قبل، مرد نابینایى را دیدم كه كنار خیابان ایستاده بود. نه به ماشینهایى كه برایش بوق مىزدند توجه مىكرد، نه به آدمهایى كه مدام به او تنه مىزدند. پسركى كنارش ایستاد. زیر گوش پیرمرد چیزى گفت و او سرش را به علامت جواب مثبت تكان داد. و بعد، پسرك با نرمى زیر بازوى پیرمرد را گرفت تا او را از خیابان بگذراند.
جدیدترین مطالب قطار وبگردی را از دست ندهید!