0
hassan aghatehrani.com ۰۶ دی ۱۳۸۹ دیدگاه ۳۹۸
جناب بسطامي از عارفان معاصر با امام هشتم (علیه السلام) از خانه به مسجد ميرفت. در بين راه خانمي از پشتبام، خاكستر منقل را به كوچه ريخت، غافل از اينكه بايزيد بسطامي درحال عبور بوده است. فردي كه همراه جناب بسطامي بود، مشاهده كردکه بايزيد ميخندد. گفت: او خاكستر بر سر شما ريخته است و شما ميخندي؟
جدیدترین مطالب قطار وبگردی را از دست ندهید!