0
amir mahdi59.blogfa.com ۰۷ تیر ۱۳۹۱ دیدگاه ۹۲
یک روز در حالی که با دوستانم نشسته بودیم و خاطره تعریف می کردیم و تخمه می شکستیم. یک دفعه امید دوربین به دست، همانطور که مشغول فیلم برداری بود، وارد شد. ولوله ای در جمع به پا شد. علی لباسش را صاف و مرتب کرد؛ مهدی، با دستانش موهایش را منظم کرد؛ داوود هم دستهایش را جلوی صورتش گرفت و داد زد: « از من فیلم نگیر…»
جدیدترین مطالب قطار وبگردی را از دست ندهید!