hassan payambar-azam.com ۲۴ فروردین ۱۳۹۲ دیدگاه ۱۴۰
بغض کرد، یادش آمد، او گفته بود: سپرت را بفروش و با پولش زندگی بساز برای دخترم؛ اما نگفته بود دخترم خودش سپر می شود برای تو …
Δ
برای دریافت مطالب برتر، ایمیل خود را وارد نمایید:
فراموش نکنید! پس از عضویت، ایمیل فعالسازی را تایید کنید.
به هیچ عنوان، ایمیل تبلیغاتی برای شما فرستاده نمیشود.
هر زمان که بخواهید، می توانید اشتراک خود را لغو کنید.
خوش آمدید. جهت ارسال مطلب وارد شوید.
حساب کاربری ندارید؟ ثبت نام
جدیدترین مطالب قطار وبگردی را از دست ندهید!