0
meisam13 babune.blogfa.com ۲۷ آذر ۱۳۸۷ دیدگاه ۱۱۱
روزی که رفته بودیم ـ پاسمون داده بودن ـ به طبقه ی آخر وزارت ارشاد، جایی که حراست کل ارشاد بود. آقایی بی ریش و با سبیل توی اتاق بزرگش ، از پشت میز خیلی بزرگترش مارو پذیرفت. آقایی که اسمش اصلا” مهم نیست چون تا روزی که اون اتاق و اون میز و اون سمت پا بر جا باشه ، میتونه هر کسی اونجا بشینه و نقش اون آقا یا اسلاف و اخلافش رو بازی کنه. آقایی که ـ بر خلاف همکارهای صدا و سیماییش ـ “با لبخند” اعلام کرد که نامه ی ممنوعیت کاری من رو برای معاونت هنری ایشونه که امضا کرده، که اونجا نشسته فقط برای حمایت از هنرمندان ، که در کمال معصومیت نمیدونست چرا باید نامه ای رو به این مضمون امضا میکرده !
جدیدترین مطالب قطار وبگردی را از دست ندهید!