زن جوان: وقتی داخل خانه شدم دیدم ماساژور یک مرد است!
didi ghatar.com ۰۲ تیر ۱۳۹۸ دیدگاه ۱۰۰۷
وبگردی: وی گفت: مدتی بود که دچار دردهای استخوانی شده بودم به طوری که گاهی از شدت درد به خود میپیچیدم و گریه میکردم تا این که با راهنمایی یکی از دختران همسایه وارد سایتی شدم که ادعا میکردند از طریق داروهای گیاهی و ماساژ درمانی بسیاری از بیماری ها را درمان میکنند.
«شیما» به منزل ما رفت و آمد داشت و ما با یکدیگر برای خرید بیرون میرفتیم یا عصرها کنار هم قلیان میکشیدیم به همین خاطر به حرفهای او اعتماد داشتم اما نمیدانستم که احتمال دارد در پس این سایتهای بی هویت چه حوادث وحشتناکی نهفته باشد.
شرط اول آغاز معالجه و بیان نوع بیماری در این سایت آن بود که ابتدا باید ۱۰ نفر را دعوت به عضویت میکردم تا مشکل خودم را بیان کنم بالاخره این مراحل را طی کردم تا این که آن ها فرم مشخصات و نوع بیماری را برای من ارسال کردند و سپس وارد صفحه شخصی من شدند و قراری را برای ماساژ درمانی در منزلی گذاشتند که در نزدیکی محل سکونتم قرار داشت. من هم بدون هیچ گونه تحقیق در این باره به نشانی اعلام شده از سوی آنها رفتم.
آدرس خیلی دقیق بود، وقتی زنگ منزل را به صدا درآوردم مردی که گویی از قبل مرا میشناخت و مشتاقانه منتظرم بود از طریق آیفون مرا به داخل دعوت کرد. ابتدا خیلی ترسیدم و ترس عجیبی داشتم فکر نمیکردم ماساژور یک مرد باشد اما آن مرد که «الف» نام داشت با برخوردی مودبانه و با بیان این که ماساژ درمانی هم مانند فیزیوتراپی کاری بسیار تخصصی است مرا متقاعد کرد که ترسی نداشته باشم. او برای جلب اعتمادم اتاقها را نیز نشانم داد که مطمئن شوم شخص دیگری در منزل نیست. اگر چه انتظار نداشتم که در آن خانه با مرد ماساژور روبهرو شوم اما او با صحبتهایش درباره مزایای ماساژ درمانی از اضطرابم کاست.
من هم به ناچار موافقت کردم و او با رعایت پوشش مناسب و استفاده از برخی تجهیزات ماساژ درمانی موجب کاهش دردهای استخوانیام شده و در پایان از من خواست که سه روز دیگر برای ادامه درمان به همان منزل بروم. اگرچه بسیار ناراحت بودم و احساس گناه میکردم اما از این که دردهایم کاهش یافته بود خوشحال بودم به همین خاطر سه روز بعد نیز دوباره نزد «الف» رفتم تا امور درمانی تکمیل شود.
این بار اضطراب و نگرانی کمتری داشتم اما ناگهان احساس کردم «الف» با چشمانی هوس آلود نگاهم می کند. دیگر کاری از دستم برنمی آمد چرا که وضعیت روحیام کاملا به هم ریخته بود و نمیتوانستم تصمیم درستی بگیرم. خلاصه مقاومت من بی فایده بود و او مرا آزار داد. بعد از این حادثه الف و دو تن از دوستانش با توسل به فریب و حیله و به بهانه رساندن من به خانهام، مرا به سوی بیابان های اطراف شهرک مهرگان کشاندند و تهدیدم کردند که به کسی چیزی نگویم.
باورم نمی شد چه بلایی بر سر خودم آوردهام، تا این که به منزل خواهرم آمدم و از پلیس کمک خواستم. حالا نه تنها زندگیام در آستانه فروپاشی است بلکه آبرو و حیثیتم نیز برباد رفته است.
برای ورود به کانال تلگرام خبرگردی کلیک کنید.
منبع: روزنامه خراسان
جدیدترین مطالب قطار وبگردی را از دست ندهید!